دلاک کچل نیز پرسش هایی مطرح کرد که این پرسش ها در حقیقت، پاسخ پرسش های آن دختر بود.
او پرسید:
1- اگر من سگی شده آهو را گریزاندم، چه می کنی؟
2- اگر من خروسی شده دانه ها را برچیدم چه می کنی؟
3- اگر من باغبان خردسالی شده، گل را چیدم، چه می کنی؟
4- اگر من دامادی شده، سیب را خوردم و ترا در آغوش گرفتم چه می کنی؟
همین که پسرک دلاک این جمله را برزبان آورد، دختر پادشاه فریادی کشیده و گفت: آی دایه ها، معمای مرا پیدا کردند و او را به پسر دلاک دادند.
نظرات شما عزیزان: